صدای مامان شبیه جیغ شده و گفت:
- رزا حالت خوبه؟ می خوای با این وضعت بشینی توی ماشین و بری مسافرت؟
- مامان مجبورم. برای روحیه ام خیلی خوبه. بعدش هم آروم می ریم چیزیم نمی شه.
- لازم نکرده. پاشو بیا همین جا اگه باربد سراغتو گرفت نمی گم که اینجایی.
- نه مامان نمی خوام بیخود بابا و رضا رو ناراحت کنم.
- یعنی چی؟ خب ناراحت بشن! پاشو بیا اینجا ببینم چی شده .
- مامان جان ازتون خواهش می کنم.
- رزا برات خوب نیست. چرا اینقدر خیره سری تو دختر؟
- من مواظب خودم هستم.
- نمی دونم باید به توی کله شق چی بگم.
- چیزی لازم نیست بگین. فقط واسم دعا کنین و بگین برو به سلامت.
مامان هنوزم تردید داشت، اما بهم اعتماد هم داشت. برای همین هم گفت:
- خیلی خب برو به سلامت، ولی رزا تو رو به جون مامان مواظب خودت باشیا.
- چشم قربونت برم الهی. حواسم هست.
- تو دست انداز نرینا!
- باشه.چشم.
- تو آب نریا!
- چشم چشم چشم.
- چشمت بی بلا منو از خودت بی خبر نذار.
- بازم چشم. راستی مامان اگه باربد زنگ زد یا اومد اونجا بگین از من هیچ خبری ندارین. یه ذره هم دعواش کنین تا بترسه خب؟
- چشم خودم بلدم. ولی اول بگو جریان چی بوده ... شما که دعوا نداشتین با هم ...
- قربونتون برم الهی! هنوزم نداریم ... یه چیز جزئی بود ... اما می خوام دیگه تکرار نشه، برای همینم تصمیم گرفتم تنبیهش کنم ...
- نمی گی چی شده؟
- گفتن نداره آخه مامان من ... یه چیز مسخره ...
- مطمئنی جدی نیست؟
-بله مطمئنم ...
- خیلی خوب ... صلاح مملکت خویش خسروان دانند ... اما مراقب خودت باش. کاری نکن که شرمنده باربد بشم. خیلی هم بیخبرش نذار ... گناه داره بچه م ...
خندیدم و گفتم:
- چشم ... من دیگه برم بچه ها منتظرن. شما کاری نداری؟
- نه عزیزم دیگه سفارش نکنم ها.
- چشم فعلاً خداحافظ.
- به سلامت.
گوشی رو گذاشتم و با سپیده و بیتا نفسی راحت کشیدیم. سپیده گفت:
- خب این از خاله. حالا می ریم سراغ دانشگاهت.
- اُخ ... اینم شده قوز بالا قوز.
- تو که نمی تونی بری دانشگاه. به دو دلیل.
بیتا ادامه داد :
- اول به دلیل اینکه صورتت خیلی ضایع اس. دوم به خاطر اینکه باربد صد در صد می یاد دم دانشگاه.
- حق با شماست. پس تا یه هفته دانشگاه تعطیله.
- حالا بیخیال همه اینا پاشین به فکر ناهار باشیم که گرسنه می مونیم.
با خنده گفتم:
- نهار مهمون من. بریم بیرون.
سپیده با اخم گفت :
- با این ریختی که آقا باربد برای تو ساخته نمی تونیم دو قدم بریم اونورتر. چه برسه به رستوران!
راست می گفت! یادم رفته بود صورتم چقدر بی ریخت شده! گفتم:
- خب زنگ می زنیم برامون بیارن.
سپیده روی زمین ولو شد و گفت:
- خب حالا که اینطوریه باشه، ولی گفتی مهمون تو ها.
- خیلی خب خسیس.
خندید و گفت:
- رفتم اصفهان خسیس شدم.

فروش قرص های مگنا ار ایکس اصل باهولوگرام بدون عوارض

بیتا کتابی به طرفش پرت کرد و گفت:


- غلط کردی که اصفهانیا خسیسن.