.انگار جنون بهش دست داده بود وسط خندیدن یهو ساکت شد و با چند قدم خودشو رسوند بهم ترسیدم و بیشتر تو خودم جمع شدم
( میدونی چیه ؟ نه نمیدون

..از همون روز اول که عشقمو بهت اعتراف کردم ..از همون روز اول که زل زدی تو چشمام و بهم گفتی تا
ابد برام میمونی باید میدونستم که کاسه ای زیر نیم کاسته ..چرا ..چرا که اگه نبود منو به اون پسر خاله ی لا ال..... نمیفروختی ..مگه
چی کم گذاشتم برات ؟؟ چی ؟؟ چی بود که به پات نریختم ؟؟ چی بود که تو خواستی و من ندادم بهت ؟ چه کاری بود که خواستیو