با پوزخند نگام کرد وگفت :درسته مستم..ولی حواسم سرجاشه خوشگله..
با اینکه ترسیده بودم ولی بازم کم نیاوردم وبا زانو کوبیدم زیر شکمش..از در ناله ی بلندی کرد وداد زد..سریع از روش اومدم پایین ..رفتم سمت در ولی هر چی دستگیره رو بالا پایین می کردم بی فایده بود و در باز نمی شد..
یه دفعه موهام از پشت کشیده شد..جیغ کشیدم..
منو محکم گرفت وپرتم کرد رو تخت :کجا عزیزم..من که هنوز کارم باهات تموم نشده..
صورتش هنوز از درد مچاله بود ولی به هیچ وجه دست از سرم بر نمی داشت..لبه های مانتومو گرفت واز هم بازکرد و خودشو کشید روم..صورتشو اورد جلو و خواست لبامو ببوسه ولی تقلا می کردم ونمی ذاشتم..دیگه شانسی نداشتم..قلبم داشت از سینه م می زد بیرون..
فقط جیغ می کشیدم و گریه می کردم..
-ولم کن کثافته حیوون..پرهام..پرهام ..خدایا کمکم ک